کاتیــــــ ــا | ||
هر صـــبـح صــــ ـدایـــتــــــــــ نوازش می کند روح ِ ثانیه ها را مث ِ شروع ِ صبحی پر از شکوفه های ِ بهار نارنج که با صدای گنجشک ِ عاشقی مژده داده می شود و بعد از آن "صبحی با طعم ِ دارچین" را سر میکشیم... دلم برای گم شدن در صدایت تـــ ـ ـنـــ ـگــ شــده مدت هاست با دست های زیر چانه زده شده محو ِ حرف زدنت نشده ام اینکه تو بگویی و من فقط به لحن ِ حرف زدنت گوش بدهم و من فقط با تُن ِ صدایت جان بگیرم اینکه تو هر صبح بگویی "صبح بخیر" و برای من همان صبحی که گنجشک عاشق مژده اش را می دهد اغاز شود اینکه تو بگویی من حتی یک کلمه از حرف هایت را نفهمم ! نگاهم را میخوانی شاکی می شوی که معلوم نیست حواسم کجاست می خندم از ته ِ دل حواس ِ من را از هر زاویه ای پرت کنی می افتد پیش خودت! می افتد در دست هایت می افتد در چشم هایت می افتد در نگاهت امکان ِ خطا در آن صفر در صد ست! نگاهت می کنم نگاهم می کنی ........ این روزها تازه فهمیده ام صبحی که با صدای گنجشک شروع شود را چقدر دوست دارم... [ پنج شنبه 92/3/2 ] [ 2:26 عصر ] [ الهـه سـکــوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |